این چند وقتی که نبودم...
تاخیرم انقدر زیاده که یادم نمیاد چه اتفاقاتی تو این مدت افتاده که برات بگم. ولی خب تا اونجایی که یادمه میگم امشب خاله جون از گنبد کاووس میاد پیشمون تا مارو از دلتنگی بیاره بیرون.فقط تنها دلنگرانی که من پیدا میکنم برخورد تو و دانیاله.آخه شما یه رفتار بدی داری که اونم نمیدونم از کجا نشأت گرفته اینه که هروقت یکی بهت سلام میکنه یا باهات حرف میزنه شما سریع میزنی تو صورتش.از اینورم دانیال یه کم رو تو حساسه منم که میرم دانشگاه مجبودم تورو بذارم خونه مامان جون که خاله هم اونجاست امیدوارم این چند روزی که اینجا هستن به هممون خوش بگذره چند روز پیش یه مریضی بدی گرفتی.تب و استفراغ داشتی.دختر گلم من تصمیم گرفتم که دیگه زیاد از مریضی هات ای...